ویاناویانا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

هدیه زیبای خداوند و مسافر تابستونی من

تاتی تاتی

تاتی تاتی تاتی تاتی... کلاغ پر گنجشک پر... دالی دالی دا دا دالی... لی لی لی لی یه حوضک جوجه اومد آب بخوره افتاد تو حوضک... اینو بده به مامی...حالا بگیرش... این چه رنگیه... یکی بود یکی نبود... اینوبزار سر جاش... ... بازی های من و تو هم رنگ و بوی بهشت رو دارن، مثل عطر خوشبوی تنت. اگر تو نبودی از گفتن و تکرار هر روزه این جملات خسته شده بودم. اینکه تو مشتاق یاد گرفتن و تکرار کارهای من هستی، من رو هم سر شوق میاره. این روزا همیشه می ریم پارک و پیاده روی. به هردوی ما خوش می گذره.  این روزها همه موجودات یه جورایی میان وخودشونو بهت نشون می دن.ساکت و آروم وایمستن تا تو نگاهشون کنی و معرفیشون کنم. کبوتر پشت پنجر...
16 ارديبهشت 1393

سلامی دوباره

سلام به همه دوستای مهربونم من و ویانا بعد از غیبت تقریبا دو ماهه دوباره اومدیم. ممنون از کامنتهای قشنگتون. حتما یه پست با عکسهای دخترک زیبا و دلربام براتون می زارم. عشق را زمانی آموختم که عطر تن مادری را حس کردم که مادر بودن را به من آموخت...فرشته های زمینی روزتون مبارک( البته با تاخیر) دوستتون دارم ...
14 ارديبهشت 1393
1